آنچه در پى مىآيد مقالهاى از حضرت آيةالله مصباح يزدى مىباشد كه از سوى ايشان در «دومين همايش بينالمللى انديشه اسلامى» - برگزار شده از سوى مركز سازماندهى فعاليتهاى فرهنگى استانبول - در عيد غدير1417 (6 ارديبهشت1376) در استانبول تركيه ارائه گرديده است.
انسانهادرعرصه اين جهان همانند توپهاى رها شده در فضايند كهانرژىهاىنهفتهاى دردرون خودبراى پرواز به جهان لايتناهاى برين دارند،ولى جاذبههاى لذايذ زمينى آنان را به حضيض جهان طبيعت مىكشاندوحركتى سقوطى و انحطاطآور در ايشان پديد مىآورد و تمايلات نفسانى و تسويلات شيطانى تبلور يافته در تمدنوفرهنگمادىبرسرعتوشتابشان مىافزايند. در اين ميان، افرادوگروههاىاندكشمارىهستندكهچشمدلشان بر روى حقايق معنوىبازوگوشجانشانباپيامهاىالهى آشنا شده، دامن همت از آلودگىهاى حيوانى برگرفته و به سوى آفاق نورانى ملكوت پر مىگشايندو حركتى صعودى درمسيرتكامل خود و نزديك شدن به مبدا همه زيبايىها، شكوهها، قدرتها،بهجتها و سرچشمه بىنهايت كمالها و در يك كلمه ، به «سوى خدا» آغاز مىكنند. اما همانها كه مانند توپهاى فرو كوفته بر زمين سقوط مىكنند در بنبست تنگ ماده سرخورد مىشوند و بار ديگر با سرعتى مشابه، ولى در جهت عكس حركتسقوطى، به سوى جهان برين روى مىآورند و بسا باشدكه اين جريان بارها تكرار شود.
اين عكسالعمل را هماكنون در گروهى از مردم سرخورده از فرهنگ منحط غربى بهخوبى مىتوان مشاهده كرد كه شوق و عطش فراوانى نسبتبه ارزشهاى معنوى در خود احساس مىكنند و در پى چشمه آب زلالى به اين سو و آن سو روى مىآورند. اما دريغا كه بيشتر آنان در دام افسونگرانى مىافتند كه به جاى شهد معرفت، شرنگ ضلالت در كامشان فرو مىريزند و از چاله گريختگان را به سوى چاه ويل رهنمايى مىكنند و از در پشتبه ديار دمار و بوارشان مىفرستند!
حركت گريز از مركز فرهنگ مادى و روى آوردن به فراخناى فرهنگ معنوى تنها در گرايشهاى فردى خلاصه نمىشود و ما امروز شاهد گسترش حركتهاى اسلامخواهانه در اقطار جهان، حتى آلودهترين و پليدترين سرزمينهاى آفتزده، هستيم. آنچه بهاينحركتها شتاببخشيدهپيروزى يك انقلاب بزرگ اسلامى به رهبرى عارفى بلند مرتبه است كه با بهرهگيرى از استعدادهاى شكفته شده مردم در پرتو انوار معارف اسلامى بر همه نيروهاى شيطانى فائق آمده و علىرغم موانع سترگى كه از هر سو بر سر راهش به وجود مىآورند، همچنان به پيش مىتازد. هرچند اين نخستين بار نيست كه مردى الهى و عارفى ربانى رهبرى جنبش مردمى را به عهده مىگيرد، ولى نشان دادن نمونه ديگرى به اين گستردگى و ژرفايى و به اين استوارى و پايدارى آسان نيست.
بههرحال،اينپديدهنيزمىتواندبهنوبهخود،انگيزهاى نيرومند براى بررسى نقش گرايشهاى معنوى و بويژه نقش عرفان اسلامى در تحولات مثبت و مطلوب در زندگى انسانها باشد.
از ديرباز در جهان اسلام گرايشهايى به نام «عرفان» و «تصوف» وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسيارى از كشورها مانند ايران و تركيه به اوج خود رسيده است. اكنون نيز نحلههاى گوناگون متصوفان در سراسر جهان اسلام حضور دارند. مشابه اين گرايش در ميان پيروان ساير اديان نيز وجود داشته است. با توجه به همين نقطه اشتراك، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا در اسلام چيزى به نام عرفان اسلامى وجود دارد يا مسلمانان آن را از ديگران گرفتهاند و آنچه به نام «عرفان اسلامى» ناميده مىشود در واقع، عرفان مسلمانان است، نه عرفان اسلام؟ و در صورتى كه اسلام چيزى به نام «عرفان» آورده باشد آيا اين همان چيزى است كه امروز در ميان مسلمانان وجود دارد يا دستخوش تغيير و تحول شده است؟
در پاسخ به اين سؤال، برخى مطلقا منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعتآميز و مردود شمردهاند. برخى ديگر آن را خارج از متن اسلام، ولى سازگار با آن دانستهاند. در همين زمينه، بعضى گفتهاند كه تصوف بدعتى مرضى است; مانند رهبانيت در مسيحيت، چنانكه قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله» (حديد:27); رهبانيت را مسيحيان از خود در آوردند و ما آن را برايشان الزام نكرديم جز اينكه به انگيزه كسب رضوان الهى انجام دهند. و بالاخره گروهى عرفان را جزئى از اسلام، بلكه به منزله مغز و روح آن دانستهاند كه مانند ساير بخشهاى اسلام از قرآن كريم و سنت نبوى سرچشمه گرفته است، نه آنكه از ساير مكاتب و مسالك اقتباس شده باشد و وجود مشابهتبين عرفان اسلامى و ساير عرفانها دليل اقتباس از آنها نيست، چنانكه مشابهتشريعت اسلام با ساير شرايع آسمانى به معناى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
نظر اخير پسنديدهتر است و اضافه مىكنيم كه اصالت داشتن عرفان اسلامى به معناى صحت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوف» ناميده مىشود نيست، چنان كه هرگونه عقيده يا رفتارى را كه در ميان هر گروهى از منسوبان به اسلام يافتشود نمىتوان عقيده يا رفتارى اسلامى به شمار آورد وگرنه بايد اسلام مجموعهاى از عقايد و ارزشهاى متضاد و متناقض باشد يا اسلامهاى متضاد و متعارضى داشته باشيم. به هر حال، ما در عين اعتراف به وجود عرفان اصيل اسلامى - عرفانى كه مرتبه عالى آن را پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و جانشينان راستين آن حضرتعليهمالسلام داشتند - وجود عناصر بيگانه را در ميان عرفا و متصوفه مسلمان انكار نمىكنيم و بسيارى از آراء نظرىو شيوههاى رفتارى طوايفى از متصوژفان را قابل مناقشه مىدانيم.
پيش از تبيين اصالت عرفان اسلامى، شايسته است توضيحى درباره واژههاى عرفان و تصوف بدهيم تا از پارهاى خلطها و سوء تفاهمها جلوگيرى شود:
واژه «عرفان» مانند واژه همخانوادهاش «معرفت»، در لغتبه معناى شناختن است، ولى در اصطلاح، به شناخت ويژهاى اختصاص يافته كه از راه حس و تجربه يا عقل و نقل حاصل نمىشود، بلكه از راه شهود درونى و يافتباطنى حاصل مىگردد. اين مشاهدات به گزارههاى حاكى از آن مشاهدات و مكاشفات تعميم داده شده است. به دليل اينكه محصول چنان كشف و شهودهايى معمولا متوقف بر تمرينها و رياضتهاى خاصى است، روشهاى عملى يا آيين سير و سلوك را نيز «عرفان» ناميده و آن را با قيد «عملى» مشخص كردهاند، چنان كه گزارههاى حاكى از شهود را «عرفان نظرى» ناميدهاند و بعضا مانند فلسفه اشراق با نوعى استدلال عقلى توام ساختهاند.
اما واژه «تصوف»، بنابر اظهر احتمالات، از واژه «صوف» گرفته شده و به معناى پشمينهپوشى به عنوان نمادى از زندگى سخت و دور از تنپرورى و لذتپرستى است و مناسبتبيشترى با «عرفان عملى» دارد، چنان كه واژه «عرفان» با «عرفان نظرى» مناسبتر است.
يكى، دستورالعملهاى خاصى كه به ادعاى توصيهكنندگان، انسان را به معرفتشهودى و باطنى و علم حضورى آگاهانه نسبتبه خداى متعال و اسماى حسنى و صفات علياى او و مظاهر آنها مىرساند.
دوم، حالات و ملكات روحى و روانى خاص و در نهايت، مكاشفات و مشاهداتى كه براى سالك حاصل مىشود.
سوم، گزارهها و بياناتى كه از اين يافتههاى حضورى و شهودى حكايت مىكند و حتى براى كسانى كه شخصا مسير عرفان علمى را نپيمودهاند نيز كمابيش قابلدانستناست،هرچند يافتن حقيقت و كنه آنها مخصوص عارفان راستين مىباشد.
با توجه به اين توضيحات، روشن شد كه عارف حقيقى كسى است كه با اجراى برنامههاى عملى خاصى به معرفتشهودى و حضورى نسبتبه خداى متعال و صفات و افعال او نايل شده باشد و عرفان نظرى در واقع، گزارش و تفسيرى از آن است كه مىتواند نارسايىهاى بسيارى نيز داشته باشد و با نوعى مسامحه و توسعه در اصطلاح، مىتوان همه سير و سلوكهايى را كه به انگيزه يافتن حقيقت و رسيدن به رستگارى انجام مىگيرد و حالات روحى و شهودهاى ناشى از آنها را عرفان ناميد، به گونهاى كه شامل عرفانهاى هندى و بودايى و عرفانهاى بعضى از قبايل ساكن سيرى و قبايل بومى آفريقا هم بشود. واژه «دين» هم با همين توسع و تسامح بر بوديسم و توتمپرستى و مانند آنها اطلاق مىگردد.
در اينجا مناسب است اشارهاى به مفهوم حكمت و فلسفه نيز داشته باشيم:
واژه «حكمت»، كه يك واژه عربى اصيل است، به معناى معرفت محكم و متقن مىباشد و غالبا در مورد معارف عملى به كار مىرود. در قرآن كريم نيز اين واژه در همين مورد به كار رفته است. (اسراء:39) اما در اصطلاح شايع، به معناى فلسفه الهى و نيز به معناى فلسفه عملى و علم اخلاق به كار مىرود. در خودعلم اخلاق هم طبق اصطلاح خاصى، به معناى ملكه نفسانى مرتبط با به كارگيرى عقل و به عنوان حد وسط بين جزبزه و غباوت، استعمال مىشود و در هر حال، در مورد فلسفههاى الحادى و شكاكيتبه كار نمىرود، بخلاف واژه «فلسفه» كه از ريشه يونانى گرفته شده و به معناى هر نوع تلاش فكرى و عقلانى براى فهم مسائل كلىهستى استعمال مىشود،هرچندمنجر به انكار معرفتيقينى و ثابت و حتى انكار وجود خارجى گردد.
كسى كه آيات كريمه قرآن و سخنان پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينشعليهمالسلام را با دقت مورد توجه قرار دهد بىشك، مطالب بسيار بلند و ژرفى در قلمرو عرفان نظرى و نيز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سير و سلوك عرفانى خواهد يافت. به عنوان نمونه، مىتوان به آيات مربوط به توحيد ذات و صفات و افعال در سوره توحيد و ابتداى سوره حديد و آخر سوره حشر اشاره و همچنين آياتى كه بر حضور الهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او تمام موجودات و تسبيح و سجده تكوينى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره كرد. (1 هميمض :هب .ك .ر)
همچنين آياتى مشتمل بر آداب و سنن ويژهاى وجود دارد كه مىتوان آنها را آيين سير و سلوك اسلامى ناميد; مانند: آيات تفكر و تامل، ذكر و توجه دايمى، سحرخيزى و شب زندهدارى، روزهدارى، سجده وتسبيح طولانى درشبها، خضوع و خشوعو اخبات، و گريه كردن و به خاك افتادن هنگام خواندن و شنيدن آيات قرآن، اخلاص در عبادت و انجام كارهاى نيك از سر عشق و محبتبه خدا و به انگيزه رسيدن به قرب و رضوان الهى و نيز آيات مربوط به توكل، رضا و تسليم در پيشگاه پروردگار. (2 هميمض :هب .ك .ر) آنچه در بيانات پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهمالسلام و ادعيه و مناجاتهاى ايشان درارتباط با اين مطالب آمده قابل احصا و شمارش نيست. (3هميمض :هب .ك .ر)
در برابر اين آيات بينات و بيانات رساى پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينشعليهمالسلام گروهى راه تفريط و گروه ديگرى راه افراط در پيش گرفتهاند:
گروه اول تنگنظرانه و ظاهربينانه، آنها را بر معانى ساده پيش پا افتاده حمل كرده و حتى براى خداوند متعال حالات متغير و نزول و صعود جسمانى قايل شدهاند و آيات و روايات را از محتواى بلند و والاى خودشان تهى كردهاند. اينان همان كسانى هستند كه به طور كلى، منكر وجود چيزى به نام «عرفان» در متون اسلامى شدهاند.
گروه ديگرى تحت تاثير عوامل گوناگون اجتماعى، عناصر دخيل و بيگانهاى را از ديگران دريافت داشته و پذيرفتهاند و در نتيجه، به امورى معتقد شدهاند كه نمىتوان آنها را برخاسته از متون دينى و مضامين كتاب و سنتبه حساب آورد، بلكه شايد بعضى از آنها مخالف نصوص صريح و غير قابل تاويل نيز باشد. همچنين در مقام عمل از يك سو، آداب و رسومى از پيش خود وضع كردهاند يا از فرقههاى غير اسلامى وام گرفتهاند و از سوى ديگر، به سقوط تكليف از عارف واصل قايل شدهاند.
البته كسانى كه به همه عرفا و متصوفه حسن ظن فوقالعادهاى دارند براى همه اين مطالب توجيهات و تاويلاتى ذكر كردهاند، ولى انصاف اين است كه دست كم، برخى از اينگونه سخنان توجيه مقبولى ندارد و نبايد عظمتشخصيتهاى علمى و عرفانى آنچنان ما را تحت تاثير قرار دهد كه همه گفتارها و نوشتارهايشان را چشم و گوش بسته بپذيريم و تاييد كنيم و حق هرگونه نقد و بررسى آثار آنان را از ديگران سلب كنيم. اما روشن است كه پذيرفتن حق نقد به معناى صحه گذاشتن بر داورىهاى خام و نسنجيده و اظهارات متعصبانه و غير منصفانه و ناديده گرفتن نقطههاى مثبت و ارزنده نيست. و در هر حال بايد در جستجوى حق و حقيقتبود و طريق عدل و انصاف را پيمود و از خوشبينىها يا بدبينىهاى افراطى و بىدليل احتراز كرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پايدارى در طريق حق يارى خواست.
بديهى استبررسى همه مسائل مربوط به عرفان و تصوف و حكمت و فلسفه و رابطه آنها با يكديگر و رابطه يكايك آنها با اسلام كارى نيست كه بتوان در يك مقاله انجام داد. از اينرو، با رعايت اختصار به اهم نكات مورد نظر مىپردازيم و بررسى گستردهتر را به مجالى وسيعتر وامىگذرايم.
يكى از مسائل مبنايى، كه مورد اختلاف طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد، اين است كه درباره دادههاى عرفان - كه به فرض، از راه كشف و شهود درونى به دست مىآيد - آيا عقل مىتواند به داورى بنشيند و مثلا، بعضى از آنها را نفى كند يا نه؟ پاسخ به اين سؤالات از آن حيث اهميت دارد كه بسيارى از عرفا مطالبى را اظهار مىدارند كه قابل تبيين عقلانى نيست و ادعا مىكنند كه آنها را از راه باطن يافتهاند و عقل توان درك آنها را ندارد و طبعا حق نفى و انكار آنها را هم نخواهد داشت.
مهمترينموضوعىكهموردچنينگفتگوهايىواقعشده«وحدت وجود» مىباشد كه به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است: يكى آنكه اساسا غير از خداى متعال هيچ چيزى وجود نداشته استونخواهدداشتوآنچهبهنام موجودات ديگر ناميده مىشود توهمات و خيالاتى بيش نيست. شكل ديگر قضيه اين است كه چيزى خارج از ذات خدا يا خارج از ظرف علم الهى وجود ندارد و بدين ترتيب، نوعى كثرت در وحدت پذيرفته مىشود. شكل ديگر مدعا، كه شيوع بيشترى دارد، اين است كه سالك در نهايتسيرش، به مقام فنا مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند و بالاخره، شكلمعتدلترمدعاايناستكه سالك به مقامى مىرسد كه چيزى جز خدا نمىبيند و همه چيز در او محو مىشود. به تعبير دقيق تر، محو بودن همه چيز را در وجود خداى متعال مشاهده مىكند; مانند محو شدن نور ضعيف در نور خورشيد.
در چنين مواردى، معمولا مخالفان از دلايل عقلى استفاده مىكنند و مدعيان در نهايت، مىگويند: اينگونه مطالب فراتر از حد عقل است و بدينوسيله، شانه از زيربار تبيين عقلانى مدعايشان خالى مىكنند.
باتوجهبهاينجريانات،اينسؤال مبنايى مطرح مىشودكه آيا حقايقى وجود دارد كه عقلتواندركوحقنفىآنهارانداشتهباشد؟
آنچه در اينجا به اختصار، مىتوان گفت اين است كه هرچند سروكار عقل همواره با مفاهيم است و كار عقل شناختن حقيقت وجود عينى و يافتن كنه هيچ مصداق خارجى نيست - چه رسد به وجود متعال الهى - ولى احكام ايجابى يا سلبى عقل، در صورتى كه بديهى يا منتهى به بديهيات باشد، قابل نقض نيست و از راه مفاهيم بر مصاديق خارجى انطباق مىيابد و فرض خطا بودن چنين احكامى مستلزم تناقض است. و به ديگر سخن، گرچه كار عقل معرفتبالكليه وجود نيست، اما در اعتبار معرفتبالوجه با شرط مذكور نمىتوان ترديدى روا داشت.
اما در خصوص مساله وحدت وجود، بايد گفت: نفى وجود از غير خداى متعال و نفى مطلق كثرت نه تنها مستلزم نفى اعتبار احكام عقل است، بلكه همچنين مستلزم نفى اعتبار علومحضورىمتعلقبه نفس و افعال و انفعالات آن نيز مىباشد. در اين صورت، چگونه مىتوان براى كشف و شهود، اعتبارى قايلشد با اينكه بالاترين سند اعتبارش حضورى بودن آن است. پس وحدت وجود با چنين تفسيرى به هيچ روى، قابل قبول نيست، اما مىتوان براى آن تفسير قابل قبولى در نظر گرفت كه در حكمت متعاليه مطرح شده است. حاصل آن اين است كه وجودمخلوقاتنسبتبه خداى متعال ربطى و تعلقى است و با دقت،مىتوان گفت كه عين ربط و تعلق است و از خود هيچگونه استقلالى ندارد و آنچه را عارف مىيابد همين نفى استقلال از ساير موجودات است كه آن را نفى وجود حقيقى مىنامند.
در اينجا، مىتوان سؤال را به شكل ديگرى طرح كرد و آن اينكه: آيا مىتوان حكم عقل را مقدم بر وجدان و كشف دانست؟ و به ديگر سخن، آيا مىتوان بر اساس حكم عقل، كه نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انكار كرد؟
در پاسخ بايد گفت: علم حضورى خالص، در حقيقت، يافتن خود واقعيت است و از اينرو، قابل تخطئه نيست، ولى معمولا علم حضورى همراه با تفسير ذهنى است، به گونهاى كه تفكيك آنها از يكديگر نياز به دقت فراوان دارد و اين تفسيرهاى ذهنى، كه از قبيل علوم حصولى است، قابل خطا مىباشد و آنچه با برهان عقلى رد مىشود همين تفسيرهاى ذهنى نادرست از مشاهدات و علوم حضورى است، نه آنچه دقيقا مورد علم حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقيقا مورد شهود واقع مىشود اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است كه با مسامحه، به وجود حقيقى تعبير مىشود و بر اساس آن، وجود حقيقى از ساير موجودات نفى مىگردد.
شايان ذكر است كه بزرگان عرفاى اسلامى تصريح كردهاند كه بعضى از مكاشفات، شيطانى و نامعتبر و با شواهدى قابل تشخيص است و در نهايت، با عرضه داشتن آنها بر دلايل يقينى عقلى و بر كتاب و سنتبازشناخته مىشود.
روشن است كه بررسى انواع مكاشفات و مشاهدات و انواع علوم حضورى و كيفيت انعكاس آنها در ذهن و علت نادرستى بعضى از تفاسير ذهنى آنها و راه بازشناسى صحيح از ناصحيح در حد اين مقاله نيست.
مساله مهم ديگرى كه شايسته است در پايان اين مقاله مورد توجه قرار گيرد رابطه عرفان عملى با احكام شرعى يا رابطه طريقتبا شريعت است. گروهى تصور كردهاند كه عرفان عملى راه مستقلى براى كشف حقايق است كه بدون رعايت احكام شرعى مىتواند مورد استفاده قرار گيرد و اسلام هم يا آن را امضا كرده (بدعت مرضى) و يا دست كم، از آن منع نكرده است. در اين زمينه، بعضى تا آنجا پيش رفتهاند كه اساسا التزام به هيچ دينى را براى رسيدن به مقامات عرفانى لازم ندانستهاند. بعضى ديگر نيز التزام به يكى از اديان و در شكل معتدلتر، التزام به يكى از اديان الهى را كافى دانستهاند.
اما از ديدگاه اسلامى، سير و سلوك عرفانى راه مستقلى در كنار راه شرع نيست، بلكه بخش دقيقتر و لطيفترى از آن است و اگر اصطلاح «شريعت» را به احكام ظاهرى اختصاص دهيم بايد بگوييم: طريقت در طول شريعتيا در باطن آن قرار دارد و تنها با رعايت احكام شريعت، قابل تحقق است. به عنوان نمونه، شريعت احكام ظاهرى نماز را تعيين مىكند و طريقت عهدهدار راههاىتمركز حواس و حضور قلب در آن و شروط كمالعبادات است. شريعتبر انجام عبادات به انگيزه مصونيت از عذاب الهى و رسيدن به نعمتهاى بهشتى تاكيد دارد، اما عرفان به خالص كردن نيت از هرچه غير خداست تاكيد دارد; همان كه در لسان روايات اهلبيتعليهمالسلام «عبادت احرار» ناميده شده است. همچنينشرك درشريعت همان شرك جلى از قبيل پرستشبتها و مانند آن است، اما در طريقت، انواع دقيقترى از شرك خفى و اخفى مطرح است و هرگونه اميد بستن به غير خدا و بيم داشتن از غير او و كمك خواستن از غير او و عشق ورزيدن به غير او - در صورتى كه همه اينها جنبه اصالت و استقلال داشته باشد و بر اساس اطاعت امر الهى نباشد - نوعى شرك محسوب مىشود.
بنابراين، انواع بدعتها و آيينهاى ساختگى نه تنها مطلوب نيستبلكه مىتواند مانع رسيدن به عرفان حقيقى نيز باشد، چه رسد به استفاده از امورى كه صريحا و قطعا مورد نهى و تحريم واقع شده و هرچند ممكن استبعضى از كارها موجب حالات به اصطلاح عرفانى موقتى باشد، ولى سرانجام خوبى ندارد و ممكن است دامى شيطانى براى سقوط نهايى باشد و نبايد فريب آنها را خورد.
حاصل آنكه راه حق همان است كه خداى متعال بيان فرموده است. « فماذا بعد الحق الا الضلال.» (يونس: 32)
ضمايم: ضميمه 1
الف «سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم له ملك السموات و الارض يحيي و يميت و هو على كل شىء قدير هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو على كل شىء عليم» (حديد: 1-3)
ب «و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير» (حديد: 4)
ج «هو الله الذي لااله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هو الله الخالق البارىء المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم» (حشر:22-24)
د «ا لم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون»(نور: 41)
ه- «تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم» (اسراء: 44)
و «و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الآصال» (رعد: 15)
ز «ا و لم يروا الى ما خلق الله من شىء يتفيؤ ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون» (نحل: 48 و49)
ح «سنريهم آياتنا فى الآفاق و في انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ا و لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شىء محيط» (فصلت:53 و 54)
ط «و كان الله بما يعملون محيطا... و كان الله بكل شىء محيطا» (نساء: 108 و126)ى «فاينما تولوا فثم وجه الله» (بقره: 115)
ضميمه 2
الف «و الذين آمنوا اشد حبا لله» (بقره: 165)
ب «فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه» (مائده: 54)
ج «رضى الله عنهم و رضوا عنه» ( بينه: 8)
د «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الى ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» (فجر:27(30)
ه- «بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» (بقره: 112)
و «و سقاهم ربهم شرابا طهورا» (انسان: 21)
ز «و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا» (انسان:26)
ح «و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم» (رعد: 22)
ط «الا ابتغاء وجه ربه الاعلى» (ليل: 20)
ى «و من الناس من يشتري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد» (بقره:207)
ك «فاعبد الله مخلصا له الدين الا لله الدين الخالص» (زمر:2-3)
ل «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و يتفكرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك» (آلعمران: 191
م «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون» (11:23)
ن «و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» (اسراء:79)
س «و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا» (اسراء109)
ضميمه3
الف حضرت علىعليهالسلام پس از قرائت آيه شريفه «رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» فرمودند: «ان الله سبحانه جعل الذكر جلاء للقلوب... و ان للذكر لاهلا اخذوه من الدنيا بدلا فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عنه... فكانما قطعوا الدنيا الى الآخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ في طول الاقامة فيه... فكشفوا غطاء ذلك لاهل الدنيا... .» (نهجالبلاغه)
ب حضرت علىعليهالسلام در مناجات شعبانيه عرض مىكنند: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك.» (مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان)
ج حضرت امام حسينعليهالسلام در دعاى عرفه عرضمىكنند:«الهيعلمتباختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادك مني ان تتعرف الى في كل شىء حتى لا اجهلك فيشىء...كيفيستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك. ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟ متى غبتحتىتحتاجالىدليليدلعليك؟ ومتىبعدتحتىتكون الآثار هى التي توصل اليك؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لمتجعل له منحبكنصيبا...الهيحققنيبحقايقاهلالقربواسلكبيمسلكاهلالجذب... ماذا وجدمن فقدك؟ و ما الذى فقد من وجدك؟ لقد خاب من رضى دونك بدلا و لقد خسر من بغى عنك متحولا... تعرفت لكل شىء فما جهلك شىء و انت الذي تعرفت الى في كل شىء فرايتك ظاهرا في كل شىء... .»